نیمه شب خوابیده بودم . حس کردم تنها نیستم و چشمم را که باز کردم مردی را دیدم که در اتاقم راه میرفت و چیزهای سبک را جمع می کرد . چند لحظه نگاهش کردم و گفتم داداش دنبال چیزی میگردی!!؟؟
اونم پرروتر از من گفت اقا برایت توضیح میدم !!
به طرفم امد و من تنها کاری که توانستم بکنم دستانش را گرفتم تا احیانا چاقو نزند . همینطور نگهش داشتم . او هر کاری برای خلاصی میتوانست انجام داد و چنان بلایی به سرم اورد که وقتی منو بردن بیمارستان اول از همه واکسن کزاز زدند چون فکر میکردن توسط یک سگ مورد حمله گرفتم .
ولی بدتر از همه یک لخته کوچک در خونم راه افتاد و درست در سرم گیر کرد و من سکته مغزی را تجربه کردم .
فراموشی ، فلج نیمی از بدن و سر گیجه قسمتی از عوارض آن بود که تقریبا خوب شده . برای همین نتوانستم به اینجا بیام .
آقای دزد یه معتاد به کراک بود که در نهایت گرفتمش و الان هم زندان هست . البته قبل از رفتن بهم قول داد وقتی اومد بیرون ، خدمتم برسه !!
اعتیاد بیداد میکنه . در خبرها خوندم مدت متوسط دسترسی به شیشه به پنج دقیقه رسیده !!!