زمزمه آرام دل

اجتماعی ادبی انتقادی طنز

زمزمه آرام دل

اجتماعی ادبی انتقادی طنز

بی عنوان

امشب هم مثل دیشب،مثل شبهای قبل،در نگاهم سکوت و در دلم فریاد.

چقدر سخت است تنهایی و چه سخت ترکه هر چه بنگری هیچ کس را نبینی.پدر باشی وفرزند در کنارت باشد ولی هر چه به سوی او می روی،به او نمی رسی

عاشق باشی و لی معشوقه را نبینی. دوست داشته باشی ولی به اشتباه دوستت نداشته باشند. مظلوم باشی ولی ترا ظالم بخوانند. بی گناه باشی ولی داغ گناه را بر پیشانیت نشانده باشند.

تنهایی را دوست می دارم ولی از تنها بودن هراس دارم .

نمی دانم چرا عاقبت ما چنین رقم خورده است. چقدر خوب گفته اند: آبروی انسان خون آنهاست و ریختن آبرو یعنی ریختن خون انسان .

انسانهای پاک را هرزه خواندن، گناهان ناکرده را به پای آنها نوشتن را چگونه پاسخ خواهند گفت؟ آیا وجدان آنهاخفته است؟

نگاه می کنم، خیره می شوم، در قلبم طوفانی برپاست ولی کلامی بر لب نمی آید. باز هم سکوت، فقط سکوت.

سر بلندم ، زیرا گنهکار نیستم . ذهنم ساکت است آنچنان که صدای خدایم در آن می پیچدکه میگوید: اصول دین من سه چیز است ،حقیقت، خوبی و زیبایی .