زمزمه آرام دل

اجتماعی ادبی انتقادی طنز

زمزمه آرام دل

اجتماعی ادبی انتقادی طنز

یاد دوست

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود

....و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود.

پلنگ من ؛ دل مغرورم؛ پرید و پنجه به خالی زد

که عشق؛ ماه بلند من ؛ ورای دست رسیدن بود.

گل شکفته ! خداحافظ ؛ اگر چه لحظه دیدارت

شروع وسوسه ای در من به نام دیدن و چیدن بود

من و تو آن دو خطیم ؛ آری ؛ موازیان به ناچاری

که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر نرسیدن بود

اگر چه گل مرده زنده نشد ؛ اما

بهار در گل شیپوری؛ مدام گرم دمیدن بود

شراب خواستم و عمرم؛ شرنگ ریخت به کام من

فریبکار دغل پیشه بهانه اش نشنیدن بود

چه سرنوشت غم انگیزی داشت کرم ابریشم

تمام عمر قفس می بافت ولی به فکر پریدن بود

 

                      زنده یاد حسین منزوی

فرزند عشق......

غروب خورشید موقت است چرا که همگان با تجربه ای دور و دراز دریافته ایم ساعاتی بعد آراسته و نو چون بختی خجسته دیگر بار طلوع می کند..... و هنرمند بسان خورشید می درخشد از کران تا کران؛ بدون خاموشی و مرگ. سراسر زندگی و ادامه است.

شاعر بزرگ ما رخت از این جهان بر می بندد و اما در غیبت با آثار و نشانه های ماندگارش ظهور می کند و در این تابش دوباره غروبی انتظارش را نمی کشد ؛ چه اگر غیبتی ست نامش تامل و تحلیل و آراستن است تا هر لحظه تازه و نو بنماید .

حسین منزوی طلایه دار غزل امروز است که هماوردی ندارد . حالا که دیگر از تماشای صورت مهربانش بی نصیب شده ایم به باطن و درون و معانی سپید کلمات خوش آهنگ و دلربایش رسیده ایم؛ گنجی که این همه سال نهان مانده بود و شاید همگان را یارای بهره مندی از این همه در و گوهرپاکیزه نبود.

و اینک ماییم و بحر خروشان غزل و ترانه هایش که اگر اگر توان و لیاقت درک آن داشتیم ؛ نوش و گوارایمان و اگر که نه ؛ خداوند عطا کند به ما شعور نزدیکی به شعر هایش.

حسین منزوی شب زنده دار و تماشاگر لحظات گران و ارزان ماست که هنوز سر و پای ما به دم این زندگی بسته است و گاه از یاد می بریم که دیر یا زود مسافر خواهیم شد ؛ از یاد می بریم که او با غایت گذشت و مهربانی که خصائل پایدار او بودند از خود فروشی و سهل انگاری ما نخواهد گذشت و سیاست خواهیم شد ! . در پناه نام بلند او برای خود نامچه ای تدارک دیده ایم و در سایه شاگردی او برای خود اعتباری دست و پا کرده ایم غافل از این که او ما را نخواهد بخشید که با حکام غاصب شعر و غزل امروز بر سر یک سفره نشسته و بسیار زود از یاد برده ایم که او بیزار از تملق و گدایی نام و نان بود........ و راز تابندگی حسین منزوی بی کم و کاست در بی نیازی او بوده و هست .

غروب خورشید موقت است و این احتیاج به هیچ برهانی ندارد که انتشار نور هرگز متوقف نمی شود . صریح و بی مثال.

او از طایفه ای بود که همیشه آینه دار نور و صفا و مهربانی بوده اند؛ باید مرد فرهنگ این آبادی ُ استاد محمد منزوی ُ آن مسافر آفتاب را دیده باشی و نفس لبالب از حقیقت او صورت و جانت را نوازش کرده باشد و مادر ترین الهه ی نیکی ها ُ فاطمه خانم ُ را با گیسوانی یکدست سفید همرنگ موهای خداوند دیده باشی و حریر معطر کلمات همه عاشقانه اش به گوشت خورده باشد تا بدانی حسین در یک کلام ؛ فرزند عشق است ..

آری حسین خان منزوی سردار فاتح روشنی و بیداری ست . عاشق ترین دلداده روزگار ما.....و همیشه ماندگار.....

مرگ ستاره هاست بهای غروب شب

خورشید را نگر تا چه طلب می کند بها

                                                                                                 م . غریب

قسم به قلم

اولین بار اسماعیل جمشیدی را در حالی دیدم که جوانان گرد او حلقه زده و از او سوال می کردند . ایشان نیز با صبر و حوصله به آنها پاسخ می داد . آرام و متین و در عین حال بذله گو و سرزنده.

نمیدانم چه نوشته که از طرف مقامات قضایی اقدام علیه امنیت ملی تلقی شده است ولی همه می دانند که ممنوع القلم بودن یعنی مرگ نویسنده .

به عنوان یک انسان از مقامات قضایی می خواهیم ترتیبی دهند هر چه زودتر ایشان از زندان آزاد شده تا همگان بتوانند از وجود ایشان استفاده کنند

 

 

 

نظر شما چیه؟؟؟؟

مگر می شود آدم فقط یک بار عاشق بشود؟ عشق ابدی فقط حرف است. پیش می آید که آدم خیلی خاطر کسی را بخواهد ؛ اما وقتی آدم فکر میکند که دلش سخت پیش یکی گرفتار است؛ یک دفعه ُ یک جایی میبیند که دلش ُ ته دلش برای یکی دیگر هم می لرزد. اگر با وفا باشد دلش را خفه می کند و تا آخر عمر حسرت آن دل لرزه برایش می ماند. اگر بی وفا باشد ُ می لغزد و همه ی عمر عذاب گناه بر دلش می ماند .

هیچ کس حکمتش را نمی داند .....

حالا با خود آدم هست که حسرت را بخواهد یا عذاب گناه را ؛

یکی را باید انتخاب کند فرار ندارد.......

انتظار

بهار دیگر وقتی پرنده ها خواندند؛

تو انتظار مرا

به باغ سبز بگو.

درخت کوچک من؛ بی من گذشته از پاییز